هدف گذاری موثر در عمل

ماجرا از انجا شروع شد که برای خانم آشپز کارخانه مان، تولد گرفتیم. زنی زحمتکش و بی حاشیه بود و می خواستیم که خوشحالش کنیم. بعد از شمع فوت کردن و اینها در مورد درگیری ها و استرس های ذهنی اش گفت که چند وقت دیگر دخترش می رود خانه بخت و او پول کافی برای جهازش ندارد و به شدت استرس گرفته بود. از تولد که بیرون آمدیم، یکی از بچه ها پیشنهاد داد که بعنوان تولد برایش پول جمع کنیم. با احتساب نفرات توی تولد بیشتر از ۵۰۰ هزار تومان نمی توانستیم جمع کنیم. حرف توی حرف پیش آمد و گفتیم بیاییم به بقیه و دوست و آشنا هم بگوییم، شاید توانستیم پول بیشتری جمع کنیم.

روز چهارشنبه بود و قرار شد تا شنبه هر کس هر چه توانست جمع کند و روز شنبه برایش واریز کنیم. توی همان روزهای اول، حدود ۱ میلیون ۵۰۰ هزار تومان جمع شد. روز شنبه که شد، گفتم بچه ها این پول کم است، بیایید رندش کنیم و برسانیمش به ۲ میلیون. دوباره بچه های دیگه ای را درگیر کردیم و چون روز یکشنبه قرار بود حقوق بدهند تا یکشنبه صبر کردیم. تا عصر یکشنبه به عدد ۲٫۷۰۰ رسیدیم. من هنوز پول نگذاشته بودم و گفته بودم صبر میکنم تا آخرین لحظه، هر چه لازم باشد پول می گذارم که رند شود.

هر چند ساعت یکبار گزارش مقدار پول جمع شده را به بقیه می گفتم و ترغیبشان می کردم که بیایید ایندفعه رندش کنیم به ۵ میلیون.  صدای بچه ها درآمد که بابا نمی شود، حالا رند کن به ۳٫۵۰۰، چرا ۵ میلیون؟ گفتم خب حالا شاید شد… همه شروع کردند زنگ زدن به اینور و اونور و تا سه شنبه صبح حدود ۴٫۶۰۰ جمع شد. گفتم بچه ها بیایین تارگت را بذاریم رو ۱۰ میلیون. دوباره صدای همه درآمد که بابا چرا هی تارگت را می بری بالا، بده بهش و تمام. گفتم حالا خدا را چه دیدین… شاید شد.

چند نفری هنوز قول داده بودند برایمان بریزند ولی نریخته بودند. ظهر خانم آشپز عزیزمان آمد بالا که من می خواهم بروم مرخصی و برم خرید جهازیه. این را که شنیدیم برق از سر همه مان پرید. به هر کسی که فکر می کردیم می خواسته کمک کند زنگ زدیم، هیچ چیزی جلو دارمان نبود. فقط می خواستیم تا جایی که می توانیم پول جمع کنیم. بچه ها هر ۵ دقیقه از من آمار پول جمع آوری شده را می گرفتند و باز بیشتر تلاش می کردند. باور کردنی نبود در عرض یک ساعت به عدد ۷ میلیون رسیدیم و بالاخره هنوز از در بیرون نرفته بود، پول را برایش کارت به کارت کردیم.

فارغ از بحث های خیریه و انسان دوستانه، این موضوع برایم نکات مدیریتی بسیار جالبی داشت.

  • هدف ما مشخص و قابل اندازه گیری بود. یک عدد مشخص که برای همه قابل فهم است.
  • رسیدن به هدف اولیه و ثانویه مان سخت نبود. با وجود افرادی که حاضر به کمک بودند و کمک ۲۰۰ هزار تومانی می شد به راحتی به هدف ۵ میلیون تومان دست پیدا کرد.
  • این هدف اینقدر برای همه مهم شده بود و در آن درگیر شده بودند که برایش هر کاری می کردند، به هر کسی که فکر می کردند رو می انداختند و از هر گونه تلاشی برای رسیدن به آن دریغ نمی کردند.
  • ایجاد شدن محدودیت زمانی یک ساعته به شدت در رسیدن ما به هدف تاثیر گذار بود. در آن فشار زمانی، انگار همه تلاش ها جهت گرفت و ۲ میلیون به سادگی جمع شد.
  • بالا بردن هدف، اول با مقاومت ذهنی بچه ها روبرو می شد، ولی وقتی مکررا رسیدن به هدف بالاتر را بهشان گوشزد می کردم و می دیدند واقعا پول ها دارد به آن هدف نزدیک می شود، بیشتر خودشان را درگیر رسیدن به هدف می کردند.
  • هدف آخرمان(۱۰ میلیون تومان) خیلی ایده آل و جاه طلبانه بود، ولی ما واقعا توانستیم به ۷۰ درصد آن هدف برسیم!

 

کاری که ما کردیم مصداق بارزی از هدفی بود که SMART است. هدف SMART هدفی است که مشخص(Specific)، قابل اندازه گیری(measurable)، قابل دستیابی(Achievable )، مناسب(Relevant ) و در چارچوب زمانی(Time-based) است.

شاید هیچ اتفاق دیگری نمی توانست به این شکل، نحوه هدف گذاری موثر را به من یادآوری کند.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.