چگونه در نیم روز جمع کثیری را بیچاره کنید؟

امروز بعد از تقریبا سه هفته توانستیم کارخانه را تعطیل کنیم و همه بریم برای استراحت و کارهای عقب افتاده. مدت ها بود در این حد خواب خوبی نکرده بودم. هر روز ۶ صبح از خواب بیدار شدن و استرس دیر نرسیدن، داشت جبران می شد. گفتم یک حالی به خودم بدم و یک صبحانه هیجان انگیز بگیرم. دلم هوس یک حلیم، کله پاچه، یا حتی یک صبحانه انگلیسی را کرده بودم. تا می رفتم یک دوش می گرفتم، صبحانه هم می رسید. چند تا کافه را پیدا کرده بودم برای همین وقت ها. موبایلم را برداشتم و رفتم تو اسنپ فود. صفحه فقط می چرخید و چیزی بارگزاری نمی شد. ده دقیقه ای علاف شدم، ولی باز نمی شد. نه فقط اپلیکیشنش، از روی سایتش هم باز نمی شد.

چاره ای نبود باید خودم دست به کار می شدم. دیگه خودم که می توانستم یک صبحانه مشتی برای خودم درست کنم و لذتش را ببرم. رفتم سر یخچال. تخم مرغ داشتم، ولی نه نان داشتم و نه پنیر و نه سوسیس نه سایر مخلفات. دلم قار و قور می کرد. بقالی دور نبود. نباید تنبلی می کردم، باید امروز بهم خوش می گذشت. لباس پوشیدم و رفتم بقالی سر کوچه. با وسواس خوراکی های مورد نیازم را برداشتم و رفتم پای صندوق تا حساب کنم. گفت دستگاه پوزش کار نمی کند و فقط نقد قبول می کند. نقد نداشتم. همه را گذاشتم رو پیشخوانش را رفتم مغازه بعدی. مال ان هم کار نمی کرد!. بعدی، بازم کار نمی کرد. ته خیابان، بازم کار نمی کرد.

دور و بر خانه مان عابر بانک نبود، رفتم تا دو کوچه بالاتر که نقد بگیرم. عابر بانک صف عجیب غریبی داشت، نفر جلویی هم با عصبانیت می زد رو دکمه ها و داد می زد که “اینم پول نقد نداره”. واقعا توان اینکه بتوانم تا چند تا خیابان دیگر به دنبال پول نقد بروم را نداشتم. نهایتا یک نان می خریدم و یک املت می خوردم دیگر. تلفنم زنگ زد. مادرم بود، از صبح رفته بود سمت درمانگاه و نتوانسته بود کارهاش را انجام بدهد. سامانه الکترونیک شان کار نمی کرد و دکتر نمی توانست نسخه بدهد و داروخانه ها هم دارو ها را نمی دیدند. می گفت نمی تواند برای برگشت اش اسنپ بگیرد. گفتم که از صبح اسنپ من هم کار نمی کند. چند تا شماره آژانس تلفنی بهش دادم که به آنها زنگ بزند.

رسیدم به نانوانی. خلوت بود. رفتم جلو و گفتم دو تا نان می خواهم. گفت نان هست، ولی نمی تواند بدهد، گفتم چرا؟ گفت دستگاه پوزشان کار نمی کند. گفتم چه ربطی دارد؟ گفت ما به سامانه هوشمند نانوایی ها وصل هستیم و نمی توانیم پول نقد بگیرم. فقط پوز. اعصابم دیگر به هم ریخته بود، گفتم چی شده که از صبح هیچ کس پوز نداره؟ این چه وضعشه آخه؟ گفت کنکوره!

یهو یاد پیامک دیشب افتادم که نوشته بود ۲۹ و ۳۰ دی ماه، صبح تا ظهر در حوالی محل برگزاری کنکور اینترنت قطع می شود. این کار را کرده بودند که کسی سر امتحان تقلب نکند. به پیامک دیشب اهمیت نداده بودم چون اطراف ما اصلا محل برگزاری کنکوری نبود. اساسا تا کیلومترها حتی مدرسه هم نبود چه برسد به محل برگزاری کنکور.

برگشتم خانه. دو تا تخم مرغ را شکاندم و با نان های بیاتی که ته یخچال مانده بود، خودم را سیر کردم. مامانم زنگ زد. گفت آژانس گرفته، ولی پول نقد ندارد به راننده بدهد. گفت برایش کارت به کارت کنم. گفتم آره حتما و سریع رفتم تو اپلیکیشن همراه بانکم. و به همان سرعت یادم افتاد که اینترنت ندارم. زنگ زدم به مادرم، با راننده آژانس صحبت کردم و ازش عذرخواهی کردم. گفتم که حتما عصر که وضعیت بهتر شد برایش کارت به کارت می کنم و شماره تلفنم را هم به او دادم.

یک ساعت نگذشته بود که از انبارمان با من تماس گرفتند. انبار کارخانه بسته بود، ولی یکی از انبارهایمان در شورآباد باز بود و مشغول تخلیه و بارگیری. گفت که اینترنت ندارد و همه حواله ها و سامانه های ثبت مجوز باز مانده. گیج شده بود و نمی دانست که باید راننده را نگه دارد یا خیر. گفت اینترنت کل محل قطع است و حتی کافی نت ها و اینترنتهای داخلی هم قطع شده اند. محصولی که در حال خارج شدن بود، از محصولات وارداتی بود و حتما می بایست برای جابجایی اش مجوز ثبت شود، وگرنه پلیس راه گیرش می انداخت و ماشین توقیف می شد. زنگ زدم به چند نفر از همکارانمان و بالاخره یکی شان اینترنت خانگی اش کار می کرد. کلی توضیح دادم که باید وارد چه سامانه ای شود و چه یوزر پسوری را بزند. رفت سراغش ولی چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت سامانه به کل بالا نمی آید.

نیم ساعت بعد کارشناس لجستیک مان بهم زنگ زد و اخبار بد لیست شده اش را اعلام کرد. گفت به دلیل قطعی اینترنت، باربری نمی تواند بارنامه صادر کند و جذب کل ماشین های امروز از شورآباد کنسل شده است. گفت دو ماشینی که برای خروج محصولات از گمرک گرفته اند نیز به دلیل اختلال سامانه نتوانسته اند هنوز سر بارگیری بروند. گفت که واحد مالی گفته به دلیل اختلال اینترنت نمی توانند پول بارنامه هیچ راننده ای را پرداخت کنند و راننده ها هم پشت سر هم زنگ می زنند. باز هم گفت که مجوز برخی از ماشین ها که در روز جاری به انبارهای مشتریان رسیده اند به دلیل قطعی اینترنت در آن انبارها، دیده نمی شوند و ممکن است تخلیه نشوند و پول خواب به آنها تعلق گیرد.

یک ساعت بعد، تلفنم مجدد زنگ خورد. مدیر خریدمان بود و گفت که دیگر نمی خواهد از روز شنبه سر کار بیاید و می خواهد همین الان کارهایش را به من توضیح دهد و تحویل بدهد. گفتم لطفا موارد را ایمیل کند چون امکان حفظ و به یاد آوردن همه موارد را ندارم. گفت از صبح نشسته است در سواری های شمال به تهران و هنوز ماشین راه نیافتاده است چون که امکان ثبت مجوز خروج برای سواری وجود ندارد و پلیس راه به ماشین های قبلی بدون مجوز هم گیر داده است. گفت هر کاری می کند اینترنت ندارد که بخواهد موارد را ایمیل کند و شنبه هم به سفر خارجه خواهد رفت.

خواستم زنگ بزنم مدیرعامل مان و بپرسم قضیه چیست. ولی می دانستم که خانه آنها دقیقا در محل برگزاری کنکور است و خانه شان هم که همیشه آنتن درست حسابی ندارد.

گیج و سرگردان بودم. نیمی از روزی که آنقدر منتظرش بودم را از دست داده بودم. از ظهر گذشته بود و قاعدتا کنکور باید تمام میشد، ولی همچنان اینترنت ها و سایت ها اختلال داشت. رفتم توی حیاط تا قدمی بزنم و اعصابم را آرام کنم. صدای قهقه و خنده چند دختر پسر جوان از کوچه پشتی نظرم را جلب کرد. دوان دوان به دنبال هم می دویدند و هم را به سمت دیوار هل می دادند:

– دیدین گفتم کارش درسته؟ نگفتم اگه سوال ها به دستش برسه تو سه سوت جوابها میده؟

– من که ناامید شده بودم، بابا خیلی کارشون درسته، بدون اینترنت چجوری آخه؟

– نگو! کلی پول خرج کردیم. اگه نمی شد که بدبخت می شدیم.

– یوهوووووو…. پزشکی تو مشتمونه…. من میشم پزشک، تو بشو دندان پزشک…

– آآآآآآره، آآآآآره ….. تموم شد……

 

صدای خنده هایشان در همهمه بوق ها و ماشین ها گم شد و من همچنان به قدم زدن و قدم زدن و قدم زدن ادامه دادم.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.