چرا باید کار کنم؟

مدیر شرکت معکوس ورزان کوشا(MOK) یک مدیر بازرگانی را با حقوقی بسیار بالا (حداقل ۲ برابر سایر مدیران) از یک شرکت معروف دیگر به قول خودش هانت(شکار!) کرده بودند و آورده بودند آنجا. قرار بود کارهای بازرگانی خارجی را مدیریت کند و خودش کارها را جلو ببرد. از آنجاییکه فرد بسیار با تجربه ای بود و ارتباطات خوبی هم داشت، هر کاری را در این حوزه به سرعت انجام می داد و او هم خیالش راحت بود که بالاخره یک فرد قوی وارد سازمان شده و دارد کارها را می چرخاند.

یک مدت که گذشت از انرژی اولیه مدیر تازه وارد کاسته شد. دیگر چیزی را پیگیری نمی کرد. در جواب همه چیز می گفت به من چه. به صورت خیلی بارز شغل دیگری داشت که همه از آن خبر داشتند و حتی ترخیص کارانی که با شرکت کار می کردند هم نیروهای او در شرکت دیگرش بودند.

جو نگران کننده بود و بعد از حدود شش ماه به دلیل عدم رسیدگی همه جانبه به موضوعات واحد بازرگانی خارجی، بالاخره گند قضایا داشت بالا می آمد. مدیر بازرگانی خارجی نشسته بود و میگفت کار افراد دیگر را نمی کند. بر این باور بود که قبلا در شرکتی که کار می کرده هیچ کدام از این کارها را نمیکرده و اگر شرکت می خواهد کاری انجام شود، باید برود یک نیروی دیگر بیاورد. استدلالش جلوی کبیر و صغیر این بود که مگر پول فلانی را به من می دهند، که من کار او را انجام دهم.

فضا تغییر کرده بود. حالا جمله من چرا باید کار کنم در تمام شرکت پخش شده بود. همه فکر می کردند که واقعا چطور می شود که مدیری دو سه برابر بقیه حقوق بگیرد و هیچ کاری به او ربط نداشته باشد؛ و آنها هر روز مسئولیت بیشتری را برعهده بگیرند و کارهای آن مدیر را هم انجام دهند و تازه از مدیرعامل حرف هم بشوند. انگار تازه همه فهمیده بودند که می شود این مدلی نیز کار کرد.

مدیریت چون نمی توانست از آن مدیر خاص کار بکشد دست به کار سایر مدیران شد و آنها را وارد جریان کرد. فرایندی که تاکنون تحت اختیار هیچ واحد دیگری جز بازرگانی خارجی نبود، یک روزه از دست آن مدیر خارج شده بود و مدیرعامل بقیه مدیران قدیمی را فراخوانده بود و با یک سخنرانی انگیزه بخش گفته بود که اوضاع نگران کننده است و باید خودشان دست در دست هم بگذارند و کار را جمع کنند.

مدیران قدیمی تر کار را دست گرفتند. یکی وارد قراردادها شد، یکی مشغول کیفیت محصولات شد، یکی با انبارها درگیر شد و روز و شب شان شده بود رفت و برگشت به بندرعباس. حالا مدیرعامل دوباره کسانی را پیدا کرده بود که بتواند سرشان غر بزند و به آنها فشار بیاورد تا کار را جلو ببرند. مدیر کیفیت که اصلا او را وارد بازی خرید و کیفیت ورود مواد اولیه نکرده بودند، بازخواست می شد و شب و روز به بندرعباس می رفت تا بابت مشکلات کیفی بار ورودی به ادارات مختلف جواب پس بدهد. مدیر مالی درگیر حجم وسیعی از هزینه ها و جریمه های گمرکی بود. واحد لجستیک به دلیل نبود قرارداد درست با انبارهای گمرک و بندرعباس، برای خروج بارها با انبارها درگیر شده بود. بارهای ورودی از نظر تعداد کسری داشتند و تا آن موقع هیچ کس این کسری را پیگیری نکرده بود. در تمام این غوغایی که در شرکت راه افتاده بود تابتوانند این ماجراها را سرو سامان دهند، مدیر بازرگانی سرش خلوت تر و مسئولیت اش کمتر می شد. حتی مشتریان شرکت دومش را نیز به MOK می آورد تا آنجا با او مذاکره کنند.

در اوج روزهایی که همه درگیر کار بودند، حرکت عجیبی از طرف مدیریت تیر خلاصی به کل مجموعه زد. حقوق مدیر بازرگانی و کارشناسانش بالا رفت! و کلیه اضافه کاری ها و ماموریت های مدیران دیگری که روز و شب شان شده بود بندرعباس حذف شد!

مدیران قدیمی تر که انگار برق گرفته بودشان، هاج و واج درمانده بودند که چطور چنین تصمیم گیری ممکن است؟ پاسخ مدیریت خیلی شفاف بود. قرار نبوده حقوقی به آنها اضافه شود. او لطف کرده بود و این فضای کاری را برای آنها مهیا کرده بود تا بتوانند خودشان را رشد دهند و فرصت های جدید کاری داشته باشند. مدیر بازرگانی را هم فقط برای ثبت سفارش آورده بود و اساسا به دیگران چه که چرا این حقوق را به او می دهد…..

اوضاع بهم ریخت. وفاداری سازمانی عملا در هم شکست و حالا نه تنها مدیر بازرگانی که سایر مدیران هم به وضوح می گفتند چرا باید کار کنم؟

 

نکته پرانی های مدیریتی

  • این داستان شرکت معکوس ورزان کوشاست، پس از همذات پنداری آن با شرکت خودتان پرهیز کنید.
  • از آینده سازمان خبری در دست نیست. احتمالا در هوا محو شده است.
  • می گویند مدیر عامل و مدیر بازرگانی یک شرکت مجزا زدند و لاستیک فروش شده اند.
  • آینده همه مدیران قدیمی که در این داستان از آنها نام برده شد -“وقتی از شرکت رفتند”- درخشان شد و یا حقوقی دو سه برابری بدست آوردند و یا برای خودشان شرکتی زدند.
  • یکی از مدیرانی که قرار است نامش فاش نشود، به پرتقال فروشی و باغبانی روی آورد و با نوشتن داستان های مدیریتی سعی کرد تا انتقام روزهای جوانی اش را بگیرد.
به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.